بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹: ندانم مژدهٔ وصل که شد برق افکن هوشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ندانم مژدهٔ وصل که شد برق افکن هوشم که همچون موج از آغوشم برون می تازد آغوشم به صد خورشید نازد سایهٔ اقبال شام من که عمری شد چو خط تسلیم آن صبح بناگوشم به حیرت بس که جوشیدم نگاه افسرده مژگان شد من آن آیینه ام کز شوخی جوهر نمد پوشم به هر افسردگی از تهمت بیدردی آزادم چو تار ساز در هر جا که باشم ناله بر دوشم وداع غنچه ، گل را نیست جز پرواز مخموری دل از خود رفت و بر خمیازه محمل بست آغوشم چو خواب مردم دیوانه تعبیرم جنون دارد به یاد من مکش زحمت فراموشم ، فراموشم حدیث حیرتم باید ز لعل یار پرسیدن چه می گوید که آتش می زند در کلبهٔ هوشم چه سازم کز بلای اضطراب دل شوم ایمن خموشی هم نفس دزدیده فریادست در گوشم ز کس امید دلگرمی ندارد شعلهٔ شمعم به هر محفل که باشم با شکست رنگ در جوشم بجز حسرت چه اندوزم به جز حیرت چه پردازم نگاهم بیش ازینها بر نمی تابد بر و دوشم مبادا هیچکس یا رب زیانکار پشیمانی دل امروز هم شب کرد داغ فرصت دوشم کجا بست از زبان جوهر آیینه گویایی چراغ دودمان حیرتم بسیار خاموشم حضور آفتاب از سایه پیدایی نمی خواهد دمی آیم به یاد خود که او سازد فراموشم به یاد آن میان عمریست از خود رفته ام بیدل چو رنگ گل به باد ناتوانی می پرد هوشم بیدل دهلوی