بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۶۴: ببین به ساز و مپرس از ترانهای که ندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ببین به ساز و مپرس از ترانه ای که ندارم توان به دیده شنیدن فسانه ای که ندارم به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل شناورم به امید کرانه ای که ندارم به رنگ شعلهٔ تصویر سخت بی پر و بالم چها نسوخته ام از زبانه ای که ندارم هزار چاک دل آغوش چیده ام به تخیل هواپرست چه گیسوست شانه ای که ندارم ؟ به چاره سازی وهم تعلقم متحیر مگر جنون زند آتش به خانه ای که ندارم فسون کمند هوس نیست بی بضاعتی من کسی کلاغ نگیرد به دانه ای که ندارم به عزم بی جهتی گم نکرده ام ره مقصد خطا ندوخته ام بر نشانه ای که ندارم دگر چه پیش توان برد در ادبگه نازش به غیر آینه بودن بهانه ای که ندارم لوای فتنه کشیده ست تا به دامن محشر نفس شمار دو ساعت زمانه ای که ندارم فغان که بست به بالم هزار شعله تپیدن نشیمنی که نبود آشیانه ای که ندارم اگر به دیر کبابم ، وگر به کعبه خرابم من کشیده سر از آستانه ای که ندارم ز یأس بیدلی ا م گل نکرد شوخی آهی نفس چه ریشه دواند ز دانه ای که ندارم بیدل دهلوی