بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۵۹: در آن محفل کهام من تا بگویم این و آن دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در آن محفل که ام من تا بگویم این و آن دارم جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم طلسم ذرهٔ من بسته اند از نیستی اما به خورشیدیست کارم اینقدر بر خود گمان دارم بنای عجز تعمیرم چو نقش پا زمینگیرم سرم بر خاک راهی بود اکنون هم همان دارم نی ام محتاج عرض مدعا در بیزبانیها تحیر دارد اظهاری که پنداری زبان دارم چه خواهم جز دل صد پاره برگ ماحضر کردن غم او میهمان و من همین یک بیره پان دارم سرو کار شفق با آفتاب آخر چه انجامد تو تیغی داری و من مشت خونی در میان دارم بلندیهای قصر نیستی را نیست پایانی که من چندانکه برمی آیم از خود نردبان دارم نگردی ای فسردن از کمین شعله ام غافل که درگرد شکست رنگ ذوق آشیان دارم شرارم در زمین بی یقینی ریشه ها دارد اگر گویی گلم هستم و گر خواهی خزان دارم گه از امید دلتنگم گهی با یأ س در جنگم خیال عالم بنگم نه این دارم نه آن دارم جناب کبریا آیینه است و خلق تمثالش من بیدل چه دارم تا از آن حضرت نهان دارم بیدل دهلوی