بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۵۷: مقیم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مقیم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم به دریا همچو گوهر خلوتی در انجمن دارم نفس می سوزم و داغی به حسرت نقش می بندم چراغی می کنم خاموش و تمهید لگن دارم حریف وحشت من نیست افسون زمینگیری که در افسردگی چون رنگ صد دامن شکن دارم کدام آهو به بوی نافه خوابانده ست داغم را که تا یاد سویدا می کنم سیر ختن دارم نفس تا هست سامان امیدم کم نمی گردد تخیل مشربم می در خم و گل در چمن دارم ز درس ما و من بحث جنونی غالب است اینجا که هر جا لفظ پیداییست بر معنی سخن دارم قفس پروردهٔ رنگم به این ساز است آهنگم چه عریانی چه مستوری همین یک پیرهن دارم بیا ای شوق تا از خاک گشتن سر کنم راهی [؟؟] در آن کشور قماش نیستی باب است و من دارم ز اسبابم رهایی نیست جز مژگان به هم بستن در این محفل به چندین شمع یک دامن زدن دارم حجاب آلود موهومی ست مرگ و زندگی بیدل ازین کسوت که دیدی گر برون آیم کفن دارم بیدل دهلوی