بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۴۰: شب از رویت سخنهایی بهار اندوده میگفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب از رویت سخنهایی بهار اندوده می گفتم زگیسو هرکه می پرسید مشک سوده می گفتم وفا در هیچ صورت نیست ننگ آلود کمظرفی ز خود چون صفر اگر می کاستم افزوده می گفتم خرابات حضورم گردش چشم که بود امشب که من از هر چه می گفتم قدح پیموده می گفتم گذشت از آسمان چون صبح گرد وحشتم اما هنوز افسانهٔ بال قفس فرسوده می گفتم ندامت هم نبود از چاره کاران سیهکاری عبث با اشک درد دامن آلوده می گفتم جنون کرد وگریبانها درید از بند بند من دو روزی بیش ازین حرفی که لب نگشوده می گفتم ز غیرت فرصت ذوق طلب دامن کشید از من به جرم آن که حرف دست برهم سوده می گفتم نواهای سپند من عبث داغ تپیدن شد به حیرت گر نفس می سوختم آسوده می گفتم گه از وحدت نفس راندم ، گه ازکثرت جنون خواندم شنیدن داشت هذیانی که من نغنوده می گفتم سخنها داشتم از دستگاه علم و فن بیدل به خاموشی یقینم شدکه پر بیهوده می گفتم بیدل دهلوی