بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۳۶: تحیر مطلعی سرزد چو صبح از خویشتن رفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تحیر مطلعی سرزد چو صبح از خویشتن رفتم نمی دانم که آمد در خیال من که من رفتم صدای ساغر الفت جنون کیفیت ست اینجا لب او تا به حرف آمد من از خود چون سخن رفتم شبم بر بستر گل یاد او گرداند پهلویی تپیدم آنقدر بر خود که بیرون از چمن رفتم ز بزم او چه امکانست چون شمعم برون رفتن اگر از خویش هم رفتم به دوش سوختن رفتم برون لفظ ممکن نیست سیر عالم معنی به عریانی رسیدم تا درون پیرهن رفتم تمیز وحدتم از گرد کثرت بر نمی آرد به خلوت هم همان پنداشتم در انجمن رفتم درین گلشن که سیر رنگ و بوی خودسری دارد جهانی آمد اما من ز یاد آمدن رفتم ندارم جز فضولیهای راحت داغ محرومی به خاک تیره چون شمع از مژه بر هم زدن رفتم به قدر لاف هستی بود سامان فنا اینجا نفس یک عمر بر هم یافتم تا در کفن رفتم به اثباتش جگر خوردم به نفی خود دل افشردم ز معنی چون اثر بردم نه او آمد نه من رفتم چو گردون عمرها شد بال وحشت می زنم بیدل نرفتم آخر از خود هر قدر از خویشتن رفتم بیدل دهلوی