بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۳۵: به دل گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به دل گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بی دماغیها چه می پرسی همه گر یک قدم رفتم به خویش آتش فکن رفتم ز باغ امتیاز آیینه گل چیدن نمی داند تحیر خلوت آرا بود اگر در انجمن رفتم زدل بیرون نجستم چون خیال از آسمان تازی نیفتادم به غربت هر قدر دور از وطن رفتم تحیر شد دلیلم در سواد دشت آگاهی همان تار نگاهم جاده بود آنجا که من رفتم ز بس وحشت کمین الفت اسباب امکانم کسی با خویش اگرپرد اخت من از خویشتن رفتم چو شمعم مانع وحشت نشد بی دست و پاییها به لغزشهای اشک آخر برون زین انجمن رفتم به آگاهی ندیدم صرفهٔ تدبیر عریانی ز غفلت چشم پوشیدم به فکر پیرهن رفتم هجوم ضعف برد از یادم امید توانایی نشستم آنقدر بر خاک کز برخاستن رفتم پر طاووس دارد محمل پرواز مشتاقان به یادت هر کجا رفتم به سامان چمن رفتم ادا فهم رموز غیب بودن دقتی دارد عدم شد جیب فطرت تا به فکر آن دهن رفتم به قدر التفات مهر دارد ذره پیدایی به یادت گر نمی آیم یقینم شد که من رفتم مرا بر بستن لب فتح باب راز شد بیدل که در هر خلوت از فیض خموشی بی سخن رفتم بیدل دهلوی