بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۲۸: به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن گشتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن گشتم سراب موج نقش بوریای خویشتن گشتم به تمثال خمی چون ماه نو از من قناعت کن بس است آیینهٔ قد دوتای خویشتن گشتم به قدر گفت وگو هر کس در این جا محملی دارد دو روزی من هم آواز درای خوبشتن گشتم سپند مجمرآهم مپرسید ازسراغ من پری افشاندم وگرد صدای خوبشتن گشتم غبارم عمرها برد انتظار باد دامانی ز خود برخاستم آخر عصای خویشتن گشتم دمیدن دانه ام را صید چندین ربشه کرد آخر قفس تا بشکنم دامی برای خوبشتن گشتم حیا یک ناله بال افشان اظهارم نمی خواهد قفس فرسود دل چون مدعای خویشتن گشتم خط پرگار وحدت را سراپایی نمی باشد به گرد ابتدا و انتهای خوبشتن گشتم ندانم شعلهٔ افسرده ام یا گرد نمناکم که تا ازپا نشستم نقش پای خوبشتن گشتم مآل جستجوی شعله ها خاکستر است اینجا نفس تا سوخت پرواز رسای خویشتن گشتم درین دریا که غارتگاه بیتابی ست امواجش گهروار از دل صبر آزمای خویشتن گشتم سراغ مطلب نایاب مجنون کرد عالم را به ذوق خویش من هم در قفای خویشتن گشتم سواد نسخهٔ عیشم به درس حسن شد روشن گشودم بر تو چشم و آشنای خویشتن گشتم خطا پیمای جام بیخودی معذور می باشد به یادگردش چشمت فدای خوبشتن گشتم کباب یک نگاهم بود اجزای من بیدل به رنگ شمع از سر تا به پای خوبشتن گشتم بیدل دهلوی