بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۵۰: بس که چون سایهام از روز ازل تیره رقم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که چون سایه ام از روز ازل تیره رقم خط پیشانی من گم شده در نقش قدم عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است غیر خورشید پر و بال ندارد شبنم قطع خود کرده ام از خیر و شرم هیچ مپرس خط کشد بر عمل خود چو شود دست قلم راحت از عالم اسباب تغافل دارد مژه بی دوختن چشم نیاید بر هم فیض ایثار اگر عرض تمتع ندهد مار ازگنج چه اندوده و ماهی ز درم نبرد چشم طمع سیری از اسباب جهان رشتهٔ موج ندوزد لب گرداب به هم طالب صحبت معنی نظران باید بود خاک در صحن بهشتی که ندارد آدم عشق هر جا فکند مایدهٔ حسن ادب هم به پایت که به پایت نتوان خورد قسم عجز طاقت چقدر سرمهٔ عبرت دارد بسکه خم شد قد ما ماند نظر محو قدم موی ژولیده همان افسر دیوانهٔ ماست علم شعله به جز دود ندارد پرچم عجز هم کاش نمی کرد گل از جرأت ما تیغ ما تهمت خون می کشد از ریزش دم بی فنا چارهٔ تشویش نفس ممکن نیست پنبه گردد مگر این رشته که گردد محکم به چه امید کنم خواهش وصلش بیدل من که آغوش وداع خودم از قامت خم بیدل دهلوی