بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۹: اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش توان شنید صدای ز دام جستن خویش مقیم منزل تحقیق گشتن آسان نیست بده غبار دو عالم به باد جستن خویش خموش گشتم و سیر بهار دل کردم در بهشت گشودم چو لب ز بستن خویش به رنگ شمع در این انجمن جهانی را به سر دواند هوای ز پا نشستن خویش خیال دوست به هر لوح نقش نتوان بست به آب حیرت آیینه هست شستن خویش چه ممکن است تسلی به غیر قطع نفس ز ناله نیست رها تار بی گسستن خویش ز دود تنگ فضای سپند این محفل به دوش ناله گرفته ست بار جستن خویش در این محیط که جز گرد عجز ساحل نیست مگر چو موج ببندید برشکستن خویش چو گل نه صبح کمینیم و نی بهار پرست شکفته ایم ز پهلوی سینه خستن خویش کمند صید حواس است گوشه گیری ها نشسته ایم چو مضمون به فکر بستن خویش شکنج دام بود مفت عافیت بیدل چو بوی گل نکنی آرزوی رستن خویش بیدل دهلوی