بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۱: دلی را که بخشد گداز آرزویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلی را که بخشد گداز آرزویش چو شبنم دهد غوطه در آبرویش به جمعیت زلف مشکین بنازم که از هربن موست حیران رویش چرا دل نبالد در آشفتگیها که چون تاب زد، دست درتار مویش چنان ناتوانم که بر دوش حسرت ز خود می روم گر کشد دل به سویش توانی به گرد خرامش رسیدن ز ضبط نفس گر کنی جستجویش به عاشق ز آلودگیها چه نقصان که مژگان بود دامن تر وضویش ز تقوا ندیدیم غیر از فسردن خوشا عالم مستی و های وهویش به میخانهٔ وهم تا چند باشی حبابی که خندد پری بر سبویش مشو مایل اعتبارات دنیا گل شمع اگر دیده باشی مبویش فلک خواهد از اخترت داغ کردن مجو مغز راحت ز تخم کدویش صبا گرد زلف که افشاند یا رب که عالم دماغ ختن شد ز بویش نگه موج خون گشت در چشم بیدل چه رنگ است یارب گل آرزویش بیدل دهلوی