بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۰۷: هرگه روم از خویش به سودای وصالش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرگه روم از خویش به سودای وصالش توفان کند از گرد رهم بوی خیالش خواندند به کوثر ز لب یار حدیثی از خجلت اظهار عرق کرد زلالش رنگی که دمید از چمن وحشت امکان بستند همان نامهٔ پرواز به بالش از کلفت آیینهٔ عشاق حذر کن بر جلوه اثر می کند افسون ملالش عمری که ز جیبش شرر خسته نخندد بگذار که پا مال کند گردش مالش تحریک زبان صرفهٔ بی مغز ندارد سررشتهٔ رسوایی کوس است دوالش درونش همان قانع آهنگ خموشیست هم کاسهٔ چینی نتوان یافت سفالش کلکی که به سر منزل معنی ست عصایم صد شمع توان ریختن از رشتهٔ نالش از مکر فلک اینهمه غافل نتوان زیست چین حسدی هست در ابروی هلالش بیدل به قفس کرده ام از گلشن امکان رنگی که نه پرواز عیانست و نه بالش بیدل دهلوی