بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۱۵: چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز گدای درگه حاجت چه گردن افرازد بلندی مژه هم برکف دعا انداز اشارتی ست ز دی کشته های فردایت که هرچه پیش توآرند بر قفا انداز به فکر خویش فتادی و باختی آرام تو راکه گفت که خود را در این بلا انداز؟ جهان به کنج فراموشی دل آسوده ست تو نیز شیشه به طاق همین بنا انداز کم از حباب نه ای ، نازکن به ذوق فنا سر بریده کلاهی ست بر هوا انداز به نام عزت اگر دعوی کمال کنی به خانه های نگین نقش بوربا انداز شهیدحسرت آن نقش پای رنگینم به خاک ، جای گلم ، برگی از حنا انداز غبار می کند از خاک رفتگان فریاد که سرمه ایم ، نگاهی به سوی ما انداز دگر فسانهٔ ما و منت که می شنود بنال وگوش بر آواز آشنا انداز به روی پردهٔ هستی که ننگ رسوایی ست چو بیدل از عرق شرم بخیه ها انداز بیدل دهلوی