بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۲۷: همتی گر هست پایی بر سر دنیا زنید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همتی گر هست پایی بر سر دنیا زنید همچو گردون خیمه ای در عالم بالا زنید خانه پردازی نمی باید پی آرام جسم این غبار رفته را در دامن صحرا زنید نیست ساز عافیت در محفل گفت و شنود گوش اگر باز است باری قفل بر لب ها زنید می توان فرهاد شد گر بیستون نتوان شدن تیغ اگر بر سر نباشد تیشه ای بر پا زنید شهرت موهوم ننگ بی نشانی تا به کی آتش گمنامیی در شهپر عنقا زنید نقد راحت برده اند از کیسه گاه زندگی بعد از این چون شعله در خاکستر خود وازنید خاک صحرای فنا خمخانهٔ جوش بقاست یک قلم ساحل شوید و ساغر دریا زنید کشتهٔ تیغ نگاه لاله رویانیم ما شمع داغی بر سر لوح مزار ما زنید بزم ما را غیر قلقل مطربی در کار نیست ساقیان دستی به ساز گردن مینا زنید بیقراری همچو اشک از دیده ها افتادنست حلقه ای چون داغ باید بر در دلها زنید حسرت می گر نباشد نیست تشویش خمار بشکنید امروز جام و سنگ بر فردا زنید مصرع آهی که گردد از شکست دل بلند گر فتد موزون به گوش بیدل شیدا زنید بیدل دهلوی