بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۳۸: بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود حق نیاز به این سجده ها ادا نشود ز تیر ه بختی خود میل در نظر دارد به خاک پای تو هر دیده ای که وانشود چه ممکن است که در بوتهٔ گداز وفا د ل آب گردد و جام جهان نما نشود برون سایهٔ گل خوابگاه شبنم نیست سرم به پای بتان خاک شد چرا نشود توان شد آینهٔ بحر عافیت چو حباب اگر غبار نفس سد راه ما نشود مرا ز مرگ به خاطر غمی که هست این است که خاک گردم و دل محرم فنا نشود ز یار دوری و آسایش ای فلک مپسند که شبنم از برگل خیزد و هوا نشود دل از غبار تعلق نمی توان برداشت نسیم وادی عبرت اگر عصا نشود به داغ می کند آخر جنون خرامیها چو شمع به که کسی سربرهنه پا نشود ز چشم حرص یقین دارم اینقدر بیدل که خاک گور هم این زخم را دوا نشود بیدل دهلوی