بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۶: بهکویدوستکه تکلیف بینشانی بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به کوی دوست که تکلیف بی نشانی بود غبار گشتنم اظهار سخت جانی بود ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس نفس کشیدن من بی تو شخ کمانی بود گذشتم از سر هستی به همت پیری قد خمیده پل آب زندگانی بود به هیچ جا نرسیدم ز پرفشانی جهد چو شمع شوخی پروازم آشیانی بود خوش آن نشاط که از جذبهٔ دم تیغت چو اشک خون مرا بی قدم روانی بود من از فسرده دلی نقش پا شدم ورنه به طالع کف خاک من آسمانی بود گلی نچیده ام از وصل ، غیر حیرانی مراکه چون مژه آغوش ناتوانی بود فغان که چارهء بیتابی ام نیافت کسی به رنگ نالهٔ نی دردم استخوانی بود چه نقشهاکه نبست آرزو به فکر وصال خیال بستن من بی تو کلک مانی بود ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل چو صبح خندهٔ زخمم نمک فشانی بود بیدل دهلوی