بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۹۰: سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود هر کجا سود قدم بر سر من پایش بود علم همت عشاق نگونی نکشد خاکشان پی سپر قامت رعنایش بود موج را هرزه دویها ز گهر دور انداخت آبرو در قدم آبله فرسایش بود دل تغافل زد از آگاهی و ما آب شدیم انفعال همه کس شوخی تنهایش بود وصل حسنی به رخش آب زد آیینهٔ شرم وضع آغوش تو صفر عرق افزایش بود داغ شد حیرت و زان جلوه به رنگی نرسید چه توان کرد پس پرده تماشایش بود عمر چون شهرت عنقا به غم شبهه گذشت کس نشد محرم اسمی که مسمایش بود آه یک داغ پیامی به دل ما نرساند قاصد شمع به مطلب همه اعضایش بود دوری مقصد یی باختهٔ یکدگربم هرکه دی محو شد امروزتو فردایش بود کردم از هرکه درس خانه سراغ تحقیق گفت از آمدنت پیش همین جایش بود بیدل از بزم هوس سیر ندامت کردیم سودن دست بهم قلقل مینایش بود بیدل دهلوی