بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۶۸: علویانی که به این عالم دون میآیند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
علویانی که به این عالم دون می آیند عقل گم کرده به صحرای جنون می آیند کیست پرسد که گل و لالهٔ این باغ هوس جز به آهنگ درون از چه برون می آیند آمد و رفت نفس هر قدم آفت دارد هرزه تازان همه بر رخش حرون می آیند شوخی نشو نما رستن مو دارد و بس نخلها سر به هوایند و نگون می آیند چه هوا دود دماغی ست که در دیدهٔ وهم آفتابند گر از ذره فزون می آیند حیرت این است که چون تیغ درین دشت ستم آب دارند و همان تشنهٔ خون می آیند چه تماشاست درین کوچه که طفلان سرشت نی سوار مژه از خانه برون می آیند عجز و طاقت چقدر مایهٔ لاف است اینجا بیشتر آبله پایان به جنون می آیند مقصد خلق بجزخاک شدن چیزی نیست یارب این بیخبران با چه شگون می آیند آنسوی علم و عیان بیضهٔ طاووسی هست کارزوها ز عدم بوقلمون می آیند بیدل این بیخردی چند به معراج خیال می روند اینهمه کز خویش برون می آیند بیدل دهلوی