بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۳۷: هرکجا آیینهٔ حسن جنون گل میکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرکجا آیینهٔ حسن جنون گل می کند دود سودا بر سر ما نازکاکل می کند بر لب ما، خنده یکسر شکوهٔ درد دل است هر قدر خون می خورد این شیشه قلقل می کند سینه چاک شوقم از فکر پریشانم چه باک هرکه گردد شانه ، یاد زلف و کاکل می کند دل چسان با خامشی سازد که یاد جلوه ات جوهر آیینه را منقار بلبل می کند دستگاه شوق تا بالد ز خودداری برآ خاک را آشفتگی گردون تجمل می کند منزلت خواهی مداراکن که در فواره آب اوج دارد آنقدر کز خود تنزل می کند جلوه مست و شوق سر تا نگاه اما چه سود دیده و دانسته حیرانی تغافل می کند زندگی نقد نفسها ریخت در جیب فنا از تردد هر که می رنجد توکل می کند از سلامت دست باید شست و زین دریا گذشت موج اینجا از شکست خویشتن پل می کند موج چون بر هم خورد بیدل همان بحر است و بس کم شدن از وهم هستی جزء را کل می کند بیدل دهلوی