بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۵۶: کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند فرصت امروز خون شد رنگ فردا ریختند بوی یوسف از فسردن پیرهن آمد به عرض شد پری بی بال و پر چندان که مینا ریختند سینه چاکان را دماغ سخت جانی ها نبود از شکست رنگ همچون گل سراپا ریختند ترک خودداریست عرض مشرب دیوانگی رفت گرد ما ز خود جایی که صحرا ریختند در غبار عشق دارد حسن دام سرکشی طرح آن زلف از شکست خاطر ما ریختند هیچکس از گریهٔ من در جهان هشیار نیست بیخودی فرش است هرجا رنگ صهبا ریختند بی دماغی محفل آرای جنون شوق بود سوخت حسرت ها نفس تا شمع سودا ریختند رنگ تحقیقی نبستم زان حنای نقش پا این قدر دانم که خونم را همین جا ریختند ریزش ابر کرم در خورد استعداد ماست کشت بسمل تا شود سیراب ، خون ها ریختند عاقبت بویی نبردیم از سراغ عافیت ساحل گم گشتهٔ ما را به دریا ریختند تا نفس باقیست همچون شمع باید سوختن کز فسون هستی آتش بر سر ما ریختند اشک ما بیدل ز درد نارسایی خاک شد ریشه ای پیدا نکرد این تخم هر جا ریختند بیدل دهلوی