بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۸۱: تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تمام شوقیم لیک غافل که دل به راه که می خرامد جگربه داغ که می نشیند نفس به آه که می خرامد ز اوج افلاک اگر نداری حضور اقبال بی نیازی نفس به جیبت غبار دارد ببین سپاه که می خرامد اگرنه رنگ ازگل تو دارد بهار موهوم هستی ما به پردهٔ چاک این کتانها فروغ ماه که می خرامد غبار هر ذره می فروشد به حیرت آیینهٔ تپیدن رم غزالان این بیابان پی نگاه که می خرامد ز رنگ گل تا بهار سنبل شکست دارد دماغ نازی دراین گلستان ندانم امروزکه کج کلاه که می خرامد اگر امید فنا نباشد نوید آفت زدای هستی به این سر و برگ خلق آواره در پناه که می خرامد نگه به هرجا رسد چوشبنم زشرم می باید آب گشتن اگر بداندکه بی محابا به جلوه گاه که می خرامد به هرزه درپردهٔ من و ما غرور اوهام پیش بردی نگشتی آگه که در دماغت هوای جاه که می خرامد مگر ز چشمش غلط نگاهی فتاد بر حال زار بیدل وگرنه آن برق بی نیازی پی گیاه که می خرامد بیدل دهلوی