بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۶۹: حال دل از دوری دلبر نمیدانم چه شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حال دل از دوری دلبر نمی دانم چه شد ریخت اشکی بر زمین دیگر نمی دانم چه شد از شکست دل نه تنها آب و رنگ عیش ریخت ناله ای هم داشت این ساغر نمی دانم چه شد باس هستی برد از صد نیستی انسوبرم سوختم چندان که خاکستر نمی دانم چه شد صفحهٔ آیینه ، حرت جوهر این عبرت است کای حریفان نقش اسکندر نمی دانم چه شد گردش رنگی و چشمکهای اشکی داشتم این زمان آن چرخ و آن اختر نمی دانم چه شد دو ش در طوفان نومیدی تلاطم کرد آه کشتی دل بود بی لنگر نمی دانم چه شد د ر رهت از همت افسر طراز آبله پای من سر شد برتر نمی دانم چه شد از دمیدن دانهٔ من کوچه گرد بیکسی ست مشت خاکی داشتم بر سر نمی دانم چه شد بیدماغ وحشتم ، از ساز آرامم مپرس پهلویی گردانده ام بستر نمی دانم چه شد عرض معراج حقیقت از من بیدل مپرس قطره ، دریاگشت ، پیغمبر نمی دانم چه شد بیدل دهلوی