بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۰۰: جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جمعیت از آن دل که پریشان تو باشد معموری آن شوق که وبران تو باشد عمری ست دل خون شده بیتاب گدازی ست یارب شود آیینه و حیران تو باشد صد چرخ توان ریخت ز پرواز غبارم آن روزکه در سایهٔ دامان تو باشد داغم که چرا پیکر من سایه نگردید تا در قدم سرو خرامان تو باشد عشاق بهار چمنستان خیالند پوشیدگی آیینه عریان تو باشد هر نقش قدم خمکده عالم نازیست هرجا اثر لغزش مستان تو باشد نظاره ز کونین به کونین نپرداخت پیداست که حیران تو حیران تو باشد مپسند که دل در تپش یأس بمیرد قربان تو قربان تو قربان تو باشد سر جوش تبسمکده ناز بهار است چینی که شکن پرور دامان تو باشد در دل تپشی می خلد از شبههٔ هستی یارب که نفس جنبش مژگان تو باشد بیدل سخنت نیست جز انشای تحیر کو آینه تا صفحهٔ دیوان تو باشد بیدل دهلوی