بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۷۳: صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد به سر خاکی فشاند آیینه کاین تمثال پیدا شد زیارتگاه حسنم کرد فیض محوگردیدن ز قید نقش رستم خانهٔ آیینه پیدا شد ز فکر خود گذشتم مشرب ایجاد جنون گشتم گریبان تأمل صرف دامن گشت صحرا شد چراغ برق تحقیقی نمی باشد درین وادی سیاهی کرد اینجا گر همه خورشید پیدا شد ز تمثال فنا تصویر صبح آواز می آید که در آیینهٔ وضع جهان نتوان خودآرا شد ز یمن عافیت دور است ترک وضع خاموشی زبان بال تپشها زد اگر یک حرف گویا شد به قدر ناز معشوق ست سعی همت عاشق نگاه ما بلندی کرد تا سرو تو رعنا شد دماغ درد دل داری مهیای تپیدن شو به گوش عافیت نتوان حریف نالهٔ ما شد عروجم بی نشانی بود لیک از پستی همت شرار من فسردن در گره بست و ثریا شد سر و برگ تعلق در ندامت باختم بیدل جهان را سودن دستم پر پرواز عنقا شد بیدل دهلوی