بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۳۰: زبان بهکام خموشی کشد بیانش و لرزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زبان به کام خموشی کشد بیانش و لرزد نگه ز دور به حیرت دهد نشانش ولرزد نگه نظاره کند از حیا نهانش و لرزد زبان سخن کند از تنگی دهانش و لرزد چه شوکت است ادبگاه حسن را که تبسم ببوسد از لب موج گهر دهانش و لرزد قلم چگونه دهد عرض دستگاه توهم که فکر مو شود ازحیرت میانش و لرزد دمی که آرزوی دل به عرض شوق توکوشد گره چو شمع شود ناله بر زبانش و لرزد خیال ما کند آهنگ سجدهٔ سر راهت برد تصور از آنسوی آسمانش و لرزد نظربه طینت بیتاب عاشق اینهمه سهل است که همچو مو ج شود ناله برزبانش ولرزد عجب مدار ز نیرنگ اختراع مروت که همچوآه زدل بگذرد سنانش ولرزد بود ترحم عشقت به حال ناکسی من چو مشت خس که کند شعله امتحانش و لرزد به محفل تو که اظهار مدعاست تحیر نفس در آینه پنهان کند فغانش و لرزد به وصل وحشتم از دل نمی رود چه توان کرد که سست مشق رسد تیر بر نشانش و لرزد به عافیت نی ام ایمن ز آفتی که کشید چون آن غریق که آرند بر کرانش و لرزد ز بسکه شرم سجودش گداخت پیکر بیدل چو عکس آب نهد سر بر آستانش و لرزد بیدل دهلوی