بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۲۹: حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد چو شیشه دل که کشد تیغ از میانش و لرزد قیامت است بر آن بلبلی که از ادب گل پر شکسته کشد سر ز آشیانش و لرزد به هر نفس زدن از دل تپیدن است پرافشان چو ناخدا گسلد ربط بادبانش و لرزد به وحشتی است درین عرصه برق تازی فرصت که پیک وهم زند دست درعنانش ولرزد به خون تپیده ضبط شکسته رنگی خویشم چو مفلسی که شود گنج زر عیانش و لرزد اگر به خامه دهم عرض دستگاه ضعیفی ز ناله رشته کشد مغز استخوانش و لرزد ز سوز سینه ی من هر که واکشد سر حرفی چو نبض تب زده برخود تپد زبانش و لرزد به عرصه ای که شود پرفشان نهیب خدنگت فلک چو شست ببوسد زه کمانش و لرزد خیال چین جبینت به بحر اگر بستیزد به تن ز موج دود رعشه ناگهان اش و لرزد گداخت زهرهٔ نظاره دورباش حیایت چو شب روی که کند بیم پاسبانش و لرزد شکسته رنگی عاشق اگر رسد به خیالش چو شاخ گل برد اندیشهٔ خزانش و لرزد غبار هستی بیدل ز شرم بیکسی خود به خاک نیزکند یاد آستانش و لرزد حدیث کاکل و زلف تو بیدل ار بنگارد چو رشته تاب خورد خامه در بنانش و لرزد بیدل دهلوی