بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۱۰: چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد خط ما غبار هم نیست که به کس رسد پیامش قلم شکستهٔ رنگ ، غم نامه بر ندارد دو سه روز صید وهمم که غبار دشت تسلیم قفس دگر ندارد به جز اینکه پر ندارد زخیال پوچ هستی به عدم مبند تهمت که میان نازک یار خبر ازکمر ندارد ز حباب یک تأمل به صد آبرو کفاف است صدف محیط فرصت گهر دگر ندارد غم انتظار سایل به مزاج فصل بار است لب احتیاج مگشاکه کریم در ندارد به حلاوت قناعت نرسید طبع منعم نی بوربای درونش همه جا شکر ندارد ز غم قیامت شمع ته خاک هم امان نیست تو که سوختی طرب کن شب ما سحر ندارد ز عیان چه بهره بردم که خیال هم توان پخت سر بی دماغ تحقیق سر زیر پر ندارد که رسد به حال زارم که شود به غم دچارم که به کوی بیکسیها همه کس گذر ندارد زتلاش همت شمع دلم آب گشت بدل که به ذوق رفتن از خویش همه پاست سر ندارد بیدل دهلوی