بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۸۲: بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد تماشاگاه معدومی ز من چیده ست سامانی که هر کس چشم می پوشد ز خود بر من نظر دارد به دوش هر نفس از دلگرانی محملی دارم مگر سعی شرر این کوه را از خاک بردارد به بو ی مژدهُ وصلت دل از خود رفته است اما چنان نام تو می پرسد که پندارم خبر دارد نجوشد منت غیر، از ادای مدعای من به گاه ناله ، مکتوب من از خود نامه بردارد به نومیدی هوس آوارهٔ صد گلشن امیدم من و وامانده پروازی که در هر رنگ پر دارد به هم چسبیدن مژگان به کنج فقر می گوید که نی هرچند صرف بوریا گردد شکر دارد تو از کیفیت اقبال فقر آگه نه ای ورنه طلسم بی دری از هر طرف آیند در دارد بهار جلوه از کف می رود فرصت غنیمت دان اگر رنگ است و گر بو دامن گل برکمر دارد نگه در چشم آهو آب شد از رشک قربانی که تیغش گر کند رحمی شب ما هم سحر دارد نوای قمری و بلبل مکرر شد درین گلشن تو اکنون ناله کن بیدل که آهنگت اثر دارد بیدل دهلوی