بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۷۷: گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گهی بر سر، گهی در دل ، گهی در دیده جا دارد غبار راه جولان تو با من کارها دارد چو شمع از کشتنم پنهان نشد داغ تمنّایت به بزم حسرتم ساز خموشی هم صدا دارد مباد آفت تماشاخانهٔ گلزار حسرت را که آنجا رنگهای رفته هم رو بر قفا دارد در این وادی که قطع الفت است اسباب جمعیّت بنالد بیکسی بر هر که چشم از آشنا دارد که می گوید به آن صیاد پیغام گرفتاران قفس بر طایر ما گرنه راه ناله وادارد به این آوارگیها گردباد دشت توحیدم بنای من به گرد خوبش گردیدن به پا دارد خیالی می کند شوخی کدام اظهار وکو هستی هنوز این نقشها در خامهٔ نقاش جا دارد شرر در سنگ می رقصد، می اندر تاک می جوشد تحیّر رشتهٔ سازست و خاموشی صدا دارد بهار انجمن وحشی ست از فرصت مشو غافل که عشرت در شکفتنهای گل آواز پا دارد به انداز تغافل پیش باید برد سودایی که جنس جلوه عریان است و چشم ما حیا دارد حذر کن از تماشاگاه نیرنگ جهان بیدل تو طبع نازکی داری و این گلشن هوا دارد بیدل دهلوی