بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۶۵: ستمکشی که بجز گریهاش نشاید و خندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ستمکشی که به جز گریه اش نشا ید و خندد قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد هوس پرستی این اعتبار پوچ چه لازم که همچو صفر به درد سرت فزاید و خندد چو شمع منصب وارستگی مسلم آنکس که تیغ حادثه تاجش ز سر رباید و خندد درین زیانکده چندان کف فسوس نسایی که جوش آبله آیینه ات نماید و خندد شرار کاغذ و آمال ماست توام غفلت که زندگی دو نفس بیشتر نپاید و خندد حذر ز صحبت آنکس که بی تأمل معنی به هر حدیث که گو یی ز جا درآید و خندد خطاست چشم گشودن به روی باخته شرمی که هر برهنه که بیند به پیشش آید و خندد جه ممکن است شود منفعل ز غیبت یاران دهن دریده قفایی که باد زاید و خندد مثال عبرت اشیا درین بساط تحیر کمین گر است که کس آینه زداید و خندد درتن جنونکده این است ناگزیر طبایع که نالد و تپد و گرید و سراید و خندد دل گرفتهٔ بید ل نیافت جای شکفتن مگر چو صبح ازین خاکدان برآید و خندد بیدل دهلوی