بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۸: گره به رشتهٔ نفس خوش آنکه نبندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گره به رشتهٔ نفس خوش آن که نبندد ببند دل به نوای جهان چنان که نبندد نگاه تا مژه بستن ندارد آنهمه فرصت گمان مبر در نیرنگ این دکان که نبندد زکشت تفرقهٔ دهر حاصلی که تو داری چو تخم اشک از آن خوشه کن گمان که نبندد دوباره سلسلهٔ اتفاق حسن و جوانی هزار بار نمودند امتحان که نبندد خیال گردن آزادگان ، مصور فطرت اگر به خامه دهد تاب ریسمان که نبندد به ذوق مطلب نایاب زنده است دو عالم تو غافل از عدمی دل بر آن میان که نبندد دماغ ناز به هرجاست نقشبند غرورش حنا اگر همه خونم دهد نشان که نبندد بهار نیز به هر غنچه بسته است دل اینجا در این چمن چه کند بلبل آشیان که نبندد لب شکایت اگر وا شود به وصف خموشی چه بیرها به همان یک دو برگ پان که نبندد خیال جستهٔ عنقاست مصرعی که ندارم ز معنی ام چه گشاید کسی جز آن که نبندد همین کمند علایق که بسته چین فسردن توگر ز وهم برآیی چه نردبان که نبندد جهان به سرمه گرفت اتفاق معنی بیدل حدیث عشق چه صنعت کند زبان که نبندد بیدل دهلوی