وحدت کرمانشاهی
غزلیات
شمارهٔ ۳۹: کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق مستان عشق را به صبوحی چه حاجت است زیرا که درد سر نرساند خمار عشق سی سال لاف مهر زدم تا سحرگهی وا شد دلم چو گل ز نسیم بهار عشق فارغ شود ز دردسر عقل فلسفی یک جرعه گر کشد ز می خوشگوار عشق در دامن مراد نبینی گل مراد بی ترک خواب راحت و بی نیش خار عشق ای فرخ آن سری که زنندش به تیغ یار وی خرم آن تنی که کشندش به دار عشق روزی ندیده تا به کنون چشم روزگار از دور روزگار به از روزگار عشق پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار کآتش زند به خرمن هستی شرار عشق آن دم مس وجود تو زر می شود که تن در بوته فراق گدازد به نار عشق هرکس که یافت آگهی از سر عاشقی وحدت صفت کند سرو جان را نثار عشق وحدت کرمانشاهی