بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶۱: باز وحشیجلوهایدر دیده جولانکرد و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باز وحشی جلوه ای در دیده جولان کرد و رفت از غبارم دست بر هم سوده سامان کرد و رفت پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد در دل هر ذره صد خورشید پنهان کرد و رفت رنجها در عالم تسلیم راحت می شود شمع از خار قدم سامان مژگان کرد و رفت بی تمیزی دامن نازی به صحرا می فشاند شوخی اندیشهٔ ما راگریبان کرد و رفت بود در طبع سحرنیرنگ شبنم سازییی تنگی غفلت نفس را اشک غلتان کرد و رفت نیستم آگه زنقش هستی موهوم خویش اینقدر دانم که بر آیینه بهتان کرد و رفت رنگ گرداندن غبار دست بر هم سوده بود بیخودی آگاهم از وضع پریشان کرد و رفت سعی بیرون تازی ات ز ین بحرپر دشوار نیست می تون چون موج گوهرترک جولان کرد و رفت خاک غارت پرور بنیاد این ویرانه ایم هرکه آمد اندکی ما را پریشان کرد و رفت جای دل بیدل درین محفل پسندی داشتم بسکه تنگ آمد پری افشاند وافغان کرد و رفت بیدل دهلوی