بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۵۹: عمرگذشته بر مژهام اشک بست و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمرگذشته بر مژه ام اشک بست و رفت پرواز صبح ، بیضهٔ شبنم شکست و رفت از خود تهی شوید و ز اوهام بگذرید خلقی درین محیط به کشتی نشست و رفت از نقد و جنس حاصل این کارگاه وهم دیدیم باد بودکه آمد به دست و رفت رفتن قیامتی ست که پا لغز کس مباد هرچند حق پرست ، شد اتش پرست و رفت پوشیده نیست رسم خرابات ما و من هرکس بهٔک دو جام نفس گشت مست و رفت در سینه داشتم دلکی عاقبت نماند آه این سپند سوخته با ناله جست و رفت بند کشاکش نفس آخر گسیخت عمر با خویش برد ماهی پر زور شست و رفت چشم گشوده وحشت دل را بهانه بود شاهین بی تماغه رها شد ز دست و رفت کس محرم پیام دم واپسین نشد کز دل چه مژده داد به دل پست پسب ورفت شمعی زبان موعظت بزم گرم داشت گفتم چسان روم ز در دل نشست و رفت بیدل غبار قافلهٔ اعتبار ما باری دگر نداشت همین چشم بست و رفت بیدل دهلوی