بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۵۸: آخر سیاهی از سر داغم بهدر نرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آخر سیاهی از سر داغم به در نرفت زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است از ریشه زیر خاک تلاش ثمر نرفت نومید اصل رفت جهانی به ذوق فرع تا وضع قطره داشت ز دریاگهر نرفت از بسکه تنگ بودگذرگاه اتفاق چون سبحه خلق جزبه سریکدگرنرفت بر شعله ها ز پردهٔ خاکستر است ننگ کاوارگی سری ست که در زیر پر نرفت از هیچ جاده منزل عشق آشکار نیست فرسود سنگ وپی به سراغ شررنرفت درکوچهٔ سلامت دل ، پا شمرده نه زین راه بی ادب نفس شیشه گر نرفت آنجاکه نامهٔ رم فرصت نوشته اند ما رفته ایم قاصد دیگر اگر نرفت گرمحرمی ، به ضبط نفس کوش کز ادب حرف به حق رسیده زلب پیشترنرفت زین خاکدان که دامن دلها گرفته است خلقی زخویش رفت و به جای دگرنرفت بر حرص ، پشت پا زدم اما چه فایده گردی فشانده ام که ز دامان تر نرفت بیدل ز دل غبار علایق نمی رود سر سوده شد چو صندل واین دردسر نرفت بیدل دهلوی