بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۳۰: چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت تورا در آینه می دید و جستجوی تو داشت به هر دکان که درین چارسو نظرکردم دماغ ناز تو سودای گفتگوی تو داشت به دور خمکدهٔ اعتبارگردیدیم سپهر و مهر همان ساغر و سبوی تو داشت ز خلق این همه غفلت که می کند باور تغافل توز هرسو نظربه سوی تو داشت نظربه رنگ توبستم نظربه رنگ توبود خیال روی توکردم خیال روی تو داشت ز ما و من چقدر بوی ناز می آید نفس به هرچه دمیدند های و هوی تو داشت غرور و ناز تو مخصوص کج کلاهان نیست شکسته رنگی ما هم خمی ز موی تو داشت هزار پرده دریدند و نغمه رنگ نبست زبان خلق همان معنی مگوی تو داشت چه جرعه هاکه نه بر خاک ریختی زاهد به این حیا نتوان پاس آبروی تو داشت به سجده خاک شدی همچو اشک و زین غافل که خاک هم تری از خشکی وضوی توداشت به گردش نگهت پی نبرد فطرت تو که سبحهٔ تو چه زنار درگلوی تو داشت درین حدیقه به صد رنگ پر زدم بیدل ز رنگ در نگذشتم که رنگ و بوی تو داشت بیدل دهلوی