بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۱: موج هرجا، در جمعیتگوهر زده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
موج هرجا، در جمعیت گوهر زده است تب حرص است که ازضعف به بستر زده است غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست حلقه بر هر دری ، این قفل ، مکرر زده است محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم همه جا کاغذ آتش زده مسطر زده است از پریشان نظری ، چاره محال است اینجا سنگ بر آینهٔ ما دل ابتر زده است عقل داغ است ز پاس ادب انسانی جهل بیباک به عالم لگد خر زده است غفلت دل ، درکیفیت بینش نگشود پنبه شیشهٔ ما مهر به ساغر زده است خودنمای هوس پوچ نخواهی بودن بر در آینه زین پیش سکندر زده است ناگزیریم ز وحشت همه چون شمع و سحر خط پیشانی ما دا من ما برزده است تا فنا هستی ما را ز تپش نیست گزیر چه توان کرد نفس حلقه بر این در زده است نارسایی به کجا زحمت فریاد برد مژه هر دست که برداشته بر سر زده است شاید از سعی عرق نامهٔ من پاک شود که جبین ساغر امید به کوثر زده است بر نمی آیم ازین محفل جانکاه چو شمع فرش خاک است همان رنگم اگر پر زده است صد غلط می خورم از خویش به یک سایهٔ مو ناتوانی چقدر بر من لاغر زده است از دو عالم به درم برد به خاک افتادن نفس سوخته بر وحشت دیگر زده است ناخدا لنگر تدبیر به توفان افکن کشتی خو یش قلندر به کمر بر زده است از تحیرکده ی عالم عنناست حباب هیچ بودن همه از بیدل ما سر زده است بیدل دهلوی