بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۶: خامشی در پرده سامان تکلمکرده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خامشی در پرده سامان تکلم کرده است از غبار سرمه آوازی توهم کرده است بی توگر چندی درین محفل به عبرت زنده ایم بر بنای ما چو شمع آتش ترحم کرده است تا خموشی داشتیم آفاق بی تشویش بود موج این بحر از زبان ما تلاطم کرده است از عدم ناجسته شوخیهای هستی می کنیم صبح ما هم در نقاب شب تبسم کرده است معبد حرص آستان سجدهٔ بی عزتی ست عالمی اینجا به آب رو تیمم کرده است هیچکس مغرور استعداد جمعیت مباد قطره راگوهر شدن بیرون قلزم کرده است خام طبعان ز فشار رنج دهر آزاده اند پختگی انگور را زندانی خم کرده است غیبت ظالم گزندش کم میندیش از حضور نیش عقرب نردبانها حاصل از دم کرده است سحرکاریهای چرخ از اختلاط بی نسق خستگی اطوار مردم راسریشم کرده است آن تپش کز زخم حسرتهای روزی داشتیم گرد ما را چون سحرانبارگندم کرده است این گلستان ، غنچه ها بسیار دارد، بوکنید در همین جا بیدل ما هم دلی گم کرده است بیدل دهلوی