بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۱: هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است بهر وداع ما نفس آغوش ما بس است زین بحر چون حباب کمال نمود ما آیینه داری دل بی مدعا بس است ما مرد ترکتازی آن جلوه نیستیم بهر شکست لشکر ما یک ادا بس است محروم پای بوس تو را بهر سوختن گرشعله نیست غیرت رنگ حنابس است محتاج نیست حسن به آرایش دگر گل را ز غنچه تکمهٔ بند قبا بس است از دل به هر خیال قناعت نموده ایم آیینه روی گر ننماید قفا بس است گوهرصفت ز منت دریوزهٔ محیط درکاسهٔ جبین تو آب حیا بس است واماندگی به هر قدم اینجا بهانه جوست گر خار نیست آبله هم زیر پا بس است گر درخورکفایت هرکس نصیبه ای است آیینه گو به هرکه رسد، دل به ما بس است خودبینیی که آینهٔ هیچکس مباد در خلق شاهد نگه نارسا بس است ما را چو رشته ای که به سوزن وطن کند چندانکه بگذریم درین کوچه جا بس است بیدل مرا به بوس و کنار احتیاج نیست با عندلیب جلوهٔ گل آشنا بس است بیدل دهلوی