بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۲: شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست راحتی در قفس وضع کدورت داریم رنگ مژگان به هم آوردن آیبنهٔ ماست چشم حاصل چه توان داشت که در مزرع عمر چون شرر دانه فشانی همه بر روی هواست زندگی نیست متاعی که به تمکین ارزد کاروان نفس ما همه جا هرزه دراست دست گل دامن بویی نتوانست گرفت رفت گیرایی از آن پنجه که در بند حناست همه واماندهٔ عجزیم اگر کار افتد نفس سوخته ابنحا زره زبر قباست تا سرکوی تویارب که شود رهبر من ناله خار قدمی دارد و اشک آبله پاست ساحلی کوکه دهم عرض خودآراییها هر کجا گوهر من جلوه فروشد دریاست چاره اندیشی ام از فیض الم محرومی ست فکر بی دردی اگر ره نزند درد دواست همه جا گمشدگان آینهٔ راز همند من ز خود رفته ام وقرعه به نام عنقاست نغمهٔ انجمن یأس به شوخی نزند سودن دست ندامت زدگان نرم صداست بیدل از باده کشان وحشی عشرت نرمد دام مرغان طرب رشتهٔ موج صهباست بیدل دهلوی