بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۴: هرکجا لعل تو رنگ خنده مستانه ریخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرکجا لعل تو رنگ خنده مستانه ریخت از خجالت آب گوهر چون می از پیمانه ریخت در غبار خاطر ما صد جهان عشرت گم است آبروی گنجها در خاک این وبرانه ریخت چرخ حاسد، تا به بیدردی کند ما را هلاک جام زهر بی غمی درکام ما یارانه ریخت در طلسم زندگی ماییم و عیش سوختن کز گدز ما محبت شمع این کاشانه ریخت حیرتی بودیم اکنون خار خار حسرتیم صنعت عشقت زما آیینه برد وشانه ریخت شب که شد زاهد به فیض گردش جام آشنا سجده جای جرعهٔ می بر زمین رندانه ریخت نقد تاراج چمن در ریزش برگ گل است رنگ ویرانی ست چون خشت از بنای خانه ریخت درد معشوقان به عاشق بیشتر دارد اثر شمع تا اشکی بیفشاند پر پروانه ریخت دوش سودای که می زد شیشهٔ اشکم به سنگ کز مژه تا دامنم یک سر دل دیوانه ریخت زندگانی دستگاه خواب غفلت بود و بس چشم تا بیدارکردم گوش بر افسانه ریخت التفات بی غرض سررشتهٔ تسخیر ماست صید ما خواهی برون دام باید دانه ریخت عقدهٔ دل را ز زلفش بازکردن مشکل ست بیدل اینجا ناخن از انگشت های شانه ریخت بیدل دهلوی