بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۰: زاهد،کهبادش، آفت ایمان شکست و ریخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زاهد، که بادش ، آفت ایمان شکست و ریخت تا شیشه بشکند دل مستان شکست و ریخت شب با سواد زلف تو زد لاف همسری صبحش به سنگ تفرقه دندان شکست و ریخت بر دیده سپهر نشاند ابروی هلال نعل سمند او که به جولان شکست و ریخت آن خار خار جلوه که ماییم و حسرتش در چشم آرزو همه مژگان شکست و ریخت اشکی که در خیال تو از دیده ریختم صد گوهر آبگینهٔ عمان شکست و ریخت عیش زمانه از اثر گفتگو گداخت رنگ بهار نالهٔ مرغان شکست و ریخت تا کی به سعی اشک توان جمع ساختن گرد مراکه سخت پریشان شکست و ریخت بر سنگ می زد آینه ام شیشهٔ خیال دیدم که رنگ چهره ی امکان شکست و ریخت سامان روزی از عرق سعی مشکل است یعنی درآبرو نتوان نان شکست و ریخت اشکم به دوش هر مژه صد چاک بست ورفت این تکمه یارب از چه گریبان شکست و ریخت مانند نقش پا به گل عجز خفته ایم بر ما هزار آبله باران شکست و ریخت بیدل به کار رفع خماری نیامدیم مینای ما همان عرق افشان شکست و ریخت بیدل دهلوی