بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۱: گر همه در سنگ بود آتش جدایی دید و سوخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر همه در سنگ بود آتش جدایی دید و سوخت وقت آن کس خوش که از مرکز جدا گردید و سوخت دی من و دلدار ربط آب وگوهر داشتیم این زمان باید ز قاصد نام او پرسید و سوخت خاک عاشق جامهٔ احرام صد دردسر است برهمن زین داغ صندل برجبین مالید و سوخت ازتب و تاب سپند این بساط آگه نی ام اینقدر دانم که در یاد کسی نالید و سوخت حلقهٔ صحبت دماغ شعلهٔ جواله داشت تا به خود پیچید تامل رنگ گردانید و سوخت دوزخی نقد است وضع خودسری هشیار باش شمع اینجا یک رگ گردن به خود بالید و سوخت انفعال عالم بیحاصلی برق است و بس چون نفس خلقی دکان سعی بیجا چید و سوخت شبنم از خورشید تابان صرفه نتوانست برد عالمی آیینه با رویت مقابل دید و سوخت وصف لعلت از سخن پرداخت افکار مرا بال موجی داشتم در گوهر آرامید و سوخت برده بودم تا سر مژگان نگاه حسرتی یاد خویت کرد جرأت آتش اندیشید و سوخت نخل من زین باغ حرمان نوبر رنگی نکرد چون چنار آخر کف دستی به هم سایید و سوخت اینقدر کز گرم و سرد دهر داغ عبرتم شعله را باید به حالم تا ابد لرزید وسوخت دوستان آخر هوای باغ امکانم نساخت همچو داغ لاله دربرگ گلم پیچید و سوخت از جنون جولانی تحقیق این بیدل مپرس شعلهٔ جواله ای بر گرد خود گردید و سوخت بیدل دهلوی