بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۴: دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب جگر به تشنه لبی واگذر و آب طلب ز عافیت نتوان مژدهٔ گشایش یافت به دل شکستی اگرهست فتح باب طلب مترس از غم ناسور ای جراحت دل به زلف یار بزن دست و مشک ناب طلب مباش همچوگهر مرده رنگ این دریا نظر بلندکن و همت حباب طلب محیط در غم آغوش بیقراری توست دمی چو سیل در این دشت اضطراب طلب قدم به وادی فرصت زن و مژه بردار بهار می رود ای بیخبر شتاب طلب لباس عافیت از دهر اگر هوس داری ز ماهتاب کتان و حریر از آب طلب شبی چو شبنم گل صرف کن به بیداری سحر برآر سر و وصل آفتاب طلب هزار جلوه در آغوش بیخودی محواست جهان شعورطلب می کند تو خواب طلب ببند پرده به چشم و دلت ز عیب کسان گشادکار خود از بند این نقاب طلب نیاز و ناز همان درد و صاف یک قدحند چوپای او سر ما هم از آن رکاب طلب دل گداخته بیدل نیاز مژگان کن طراوت چمن عمر از این سحاب طلب بیدل دهلوی