بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۷: از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب بی دماغی شیشه زد بر سنگ گفتم تا شراب بزم امکان را بود غوغای مستی تا به کی چند خواهد بود آخرجوش یک مینا شراب دور وهمی می توان طی کرد چون اوراق گل ساغر این بزم رنگ است و شکستنها شراب مست تا مخمور این میخانه محتاجند و بس وهم بنگ است اینکه گویی دارد استغنا شراب عمرها بودیم مخمور سمندر مشربی نیست از انصاف اگرریزی به خاک ما شراب بیقراران طلب سر تا قدم کیفیتند می کند ایجاد از هر عضو خود دریا شراب ساغر بزم خیالم نرگس مخمورکیست می روم مستانه از خود خورده ام گویا شراب صبح ز خمیازه آخر جام شبنم می کشد حسرت مخمور از خود می کند پیدا شراب خون شدن سر منزلیم ، از جستجوی ما مپرس تاک می داند چها در پیش دارد تا شراب بهرمنع می کشیها محتسب درکارنیست بیدل آخر رعشه می بندد به دست ما شراب بیدل دهلوی