بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۲۳: به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گم کرده ام در سرمه ساییها هوادار مزاج طفلی ام اما ازین غافل که چون گل پوست بر تن می درد رنگین قباییها چو رنگم بس که سر تا پا طلسم ساز خاموشی شکستن هم نبرد از پیکر من بیصداییها در این وادی به تدبیر دگر نتوان زدن گامی مگر نذر ز خود رفتن شود بی دست و پاییها مباش ای غنچهٔ اوراق گل مغرور جمعیت که این پیوستگیها در بغل دارد جداییها تو از سررشتهٔ تدبیر راهم غافلی ورنه ندارد فسق خلوتخانه ای چون پارساییها کسی یارب مباد افسردهٔ نیرنگ خودداری شرارم شنگ شد از کلفت صبر آزماییها اثر گم کرده آهم مپرس از عندلیب من در این گلشن نفس می سوزم از آتش نواییها ز طوف آستانش تا نصیب سجده بردارم به رنگ سایه ام محمل به دوش جبهه ساییها به دل گفتم کدامین شیوه دشوار است در عالم نفس در خون تپید و گفت : پاس آشناییها چه کلفتها که دل در بیخودی دارد نهان بیدل بود آیینه را حیرت نقاب بی صفاییها بیدل دهلوی