بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۱: بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا آه از فسون غول به آواز آشنا امروز نیست قابل تفریق و امتیاز در سرمه گرد می کند آواز آشنا گر صیقلی به کار برد سعی اتفاق انجام کار دشمن و آغاز آشنا تا کی درین بساط ز افسون التفات دل می خراشد آینه پرداز آشنا داد گشاد کار تظلم کجا برد برروی شمع خنده زندگاز آشنا گر مدعای مرغ نفس آرمیدن است زد حلقه بستگی به در باز آشنا بشنو نوای نیک و بد از دور و دم مزن دام و قفس خوش است ز پرواز آشنا چنگ قضاست دهر، امان گاه خلق نیست نی ناله داشته ست ز دمساز آشنا منت کش تکلف اخلاق کس مباد گنجشک را چه سود زشهبازآشنا از هرچه دم زنی به خموشی حواله کن بیگانه ام ز خویش هم از ناز آشنا عشق قابل انشاکسی نیافت این انجمن پر است ز غماز آشنا بیدل به حرف وصوت هم آواره گشت خلق بردیم سر به مهر عدم راز آشنا بیدل دهلوی