بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۱: زین گلستان درس دیدارکه میخوانیم ما
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زین گلستان درس دیدارکه می خوانیم ما اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما سنگ این کهسار آسایش خیالی بیش نیست از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما عالمی را وحشت ما چون سحرآواره کرد چین فروش دامن صحرای امکانیم ما سینه چاک غیرتیم از ننگ همچشمی مپرس هرکه بر رویت گشاید چشم ، مژگانیم ما در نفس آیینهٔ گرد سراغ ماگم است نالهٔ حیرت خرام ناتوانانیم ما غیر عریانی لباسی نیست تا پوشدکسی ازخجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما هرنفس باید عبث رسوای خودبینی شدن تا نمی پوشیم چشم ازخویش عریانیم ما مشت خاک ما جنون دار دو عالم وحشت است از رم آهو چه می پرسی بیابانیم ما بی طواف نازش از خود رفتن ما هرزه است رنگ می باید به گرد او بگردانیم ما در تغافلخانهٔ ابروی او چین می کشیم عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما نقطه ای از سرنوشت عجزما روشن نشد چشم قربانی مگربر جبهه بنشانیم ما هرکه خواهد شبهه ای از هستی ما واکشد نامهٔ بی مطلب ننوشته عنوانیم ما نقش پا گل کرده ایم اما درین عبرتسرا هرکه در فکر عدم افتدگریبانیم ما چون نفس بیدل نسیم بی نشان رنگیم ، لیک رنگها پرواز دارد تا پرافشانیم ما بیدل دهلوی