بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰: نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نمی دانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را رم این گردباد آخر به ساغرکرد هامون را به هر مژگان زدن سامان صد میخانه مستی کن که خط جوشیدودرساغرگرفت آن حسن میگون را به امید چکیدن دست و پایی می زند اشکم تنزل در نظر معراج باشد همت دون را دراین گلشن تسلی دادوضع سرو و شمشادم که یک مصرع بلند آوازه دارد طبع موزون را به تسخیر جهان بی حس از تدبیر فارغ شو نفس فرساکنی تاکی به مار مرده افسون را عروج جاه منع سفله طبعیها نمی گردد به این سامان عزت بوی تمکین نیست گردون را ز سختیهای حرص است اینکه خاک اژدها طینت فرو برده ست اما هضم ننموده ست قارون را فنا می شوید ازگردکدورت دامن هستی چو آتش می کند خاکستر ما کار صابون را که باور دارد این حرف از شهید بینوای من که رنگی از حنای دست قاتل داده ام خون را رموز خاکساران محبت کیست دریابد مگر جولان لیلی ناله سازدگرد مجنون را اثرها بنگر اما ازتصرف دم مزن بیدل به چون وچند نتوان حکم کردن صنع بی چون را بیدل دهلوی