بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۲: بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرتکرد بسمل را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت کرد بسمل را کف خونی که برگ گل کند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل را نم راحت ازین دریا مجو کز درد بی آبی لب افسوس تبخال حباب آورد ساحل را درین وادی حضور عافیت واماندگی دارد مده ازکف به صد دست تصرف پای درگل را تفاوت در نقاب و حسن جز نامی نمی باشد خوشا آیینهٔ صافی که لیلی دید محمل را چه احسان داشت یارب جوهرشمشیر بید که درهرقطرة خون سجدة شکری ست بسرال را نفس در قطع راه عمر عذر لنگ می نصیحت پیشرو باشد به وقت کارکاهل را چو ماه نو مکن گردن کشی گر نیستی ن که اینجا جپ سعرداری کمالی نیست کاملرا عروج چرخ را عنوان عزت خواندهٔ لیکن چنین بر باد نتوان داد الا فرد باطل را دل آسوده از جوش هوسها ناله فرسا شد خیال هرزه تازی جاده گردانید منزل را سرااغ سایه از خورشید نتوان یافتن بیدل من و آیینهٔ نازی که می سوزد مقابل را بیدل دهلوی